بدون عنوان
بدون عنوان
با کلی معذرت ما اومدیم . خیلی وقته نتونستم چیزی بنویسم برای دخترم .اما گاهی میومدم سر میزدم . خیلی درگیر بودم . غزل جون خودش میدونه که واقعاًدرگیر بودم . بیماری پدرجون و بستری شدنش تو بیمارستان روزا و شبای سختی بود که بالاخره سپری شد و بالاخره پدرجونو اوردیمش خونه . دعا می کنم که به زودی حالش خوب شه .حالا هم که دایی جون علی رفته و جاش خیلی پیشمون خالیه . امیدوارم به زودی برگرده و یادم نمی ره اون شب بعد خداحافظی با دایی جون چقدر بغض کردی و تو راه پله گریه کردی از اینکه یه هفته از دایی باید بی خبر می موندی و وقتی اومدی توی اتاق بهم گفتی میشه یه لیوان آب بهم بدی آخه یه چیزی رو گلوم داره اذیتم میکنه . قربون اون چشا...
نویسنده :
مامان بهار
20:20